×
اطلاعات بیشتر باشه، مرسی برای ارائه بهترین تجربه کاربری به شما، ما از کوکی ها استفاده میکنیم

gegli

عاشقانه بخوان

× می نویسم،از روزهای بی توبودن می نویسم
×

آدرس وبلاگ من

dokhtare40gisebahar.goohardasht.com

آدرس صفحه گوهردشت من

goohardasht.com/lovesong1365

شازده كوچولو-10

اما سرانجام،بعد از مدت ها راه رفتن از میان ریگ ها و صخره ها و برف ها بر روی سیاره ی زمین، به جادده ای برخورد.و هر جاده ای یک راست می رود سراغ آدم ها.

گفت :-سلام.

و مخا طبش گلستان پر گلی بود.

گل ها گفتند:-سلام.

شهریار کوچولو رفت تو بحرشان.همه شان عین گل خودش بودند.حیرت زده ازشان پرسید:-شماها کی هستید؟

گفتند:-ما گل سرخیم.

آهی کشید و سخت احساس شوربختی کرد.گلش به او گفته بود که از نوع او تو همه عالم فقط همان یکی است و حالا پنج هزار تا گل،همه مثل هم،فقط تو یک گلستان!- فکر کرد:�اگر گل من این را می دید بد جوری از رو می رفت،پشت سر هم بنا می کرد سرفه کردن و برای اینکه از هو شدن فرار می کرد خودش را به مردن میزد و من هم مجبور می شدم به پرستاریش،وگرنه برای سرشکسته کردن من هم شده بود راستی راستی می مرد...�

و باز تو دلش گفت:�مرا باش که فقط با یک گل خودم را دولتمند عالم خیال می کردم در صورتی که آنچه دارم فقط یک گل معمولی است.با آن گل و آن سه تا آتشفشانی که تا سر زانومند شهریار چندان پر شکوهی به حساب نمی آیم.�

افتاد رو سبزه ها و زد زیر گریه!

یکشنبه 29 خرداد 1390 - 11:03:06 AM

ورود مرا به خاطر بسپار
عضویت در گوهردشت
رمز عبورم را فراموش کردم

آخرین مطالب


آدرس جدید


باران بهانه ای بود


باز باران


اگر فردا براي شکار پلنگ به دريا رفتم،


یخورده دیر شد


خاطرات گم شده


مرا ببخش که جواب سلامت را نمی دهم


از تو گفتن هايم


انگار خواب هم که باشی


اتفاقش نیوفتاد


نمایش سایر مطالب قبلی

پیوند های وبلاگ

آمار وبلاگ

368606 بازدید

14 بازدید امروز

211 بازدید دیروز

1569 بازدید یک هفته گذشته

Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)

آخرين وبلاگهاي بروز شده

Rss Feed

Advertisements