لیلی می دانست که مجنون نیامدنی ست. اما ماند. چشم به راه و منتظر. هزار سال.
لیلی راهها را آذین بست و دلش را چراغانی کرد. مجنون نیامد. مجنون نیامدنی ست. خدا از پس هزار سال لیلی را می نگریست. چراغانی دلش را. چشم به راهی اش را. خدا به مجنون می گفت نرود.مجنون حرف خدا را گوش می کرد. خدا ثانیه ها را می شمرد. صبوری لیلی را. عشق درخت بود. ریشه می خواست. صبوری لیلی ریشه اش شد. خدا درخت ریشه دار را آب داد. درخت بزرگ شد. هزار شاخه، هزاران برگ،ستبر و تنومند. سایه اش خنکی زمین شد، مردم خنکی اش را فهمیدند، مردم زیر سایه درخت لیلی بالیدند. لیلی چشم به راه است. درخت لیلی ریشه می کند. خدا درخت ریشه دار را آب می دهد. مجنون نمی آید. مجنون هرگز نمی آید. زیرا که مجنون نیامدنی ست. زیرا که درخت ریشه می خواهد
اگر فردا براي شکار پلنگ به دريا رفتم،
مرا ببخش که جواب سلامت را نمی دهم
371401 بازدید
49 بازدید امروز
187 بازدید دیروز
893 بازدید یک هفته گذشته
Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)
Copyright ©2003-2024 Gegli Social Network (Gohardasht) - All Rights Reserved
Developed by Dr. Mohammad Hajarian